جدول جو
جدول جو

معنی قضا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

قضا کردن
(جِ مَ دَ)
به جا آوردن عبادت را در غیر بر موقع آن. در برابر ادا کردن: گفت نماز را نیز قضا کن که چیزی نبوده که به کار آید. (گلستان). رجوع به قضا شود
لغت نامه دهخدا
قضا کردن
انجام دادن امری فوت شده: این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن تا آنچه دو شش فوت شد آنرا کند این دم قضا، بجا آوردن عبادتی (مانند نماز روزه) که وقت آن گذشته باشد: پس چون باب رسد نماز قضا کند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ گِ رِ تَ)
خاطرجمع کردن، شادمان و خوشدل کردن. (از ناظم الاطباء). خشنود کردن. راضی کردن. (یادداشت مؤلف) :
فرزانه رضای نفس رعنا نکند
تأخیر نگرددو تمنا نکند.
سعدی.
اگر بنده ای به آنچه او کند دل رضا کن. (کلیات سعدی مجلس 4 ص 13).
، قبول کنانیدن. (از ناظم الاطباء). واداشتن بقبول کردن. قبولاندن، راغب و مایل نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
پشت کردن. (از آنندراج) :
به جاه و حشمت دنیا چرا قفا نکند
کسی که همچو نظیری مسلمی دارد.
(از آنندراج از غوامض سخن)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
پیراهن قبا کردن، پیرهن چاک کردن. (ناظم الاطباء) :
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
حافظ.
سروبالای من آنگه که درآید بسماع
چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد.
حافظ.
، جامه پوشاندن:
در آفتاب قیامت نمی کشی آزار
اگر برهنه تنی را قبا توانی کرد.
میرزا سعید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
دستینه نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدا کردن
تصویر زدا کردن
صیقل و جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفا کردن
تصویر جفا کردن
آزاراندن دل خستن آزردن آزاردن ظلم کردن ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزا کردن
تصویر جزا کردن
پاداش نیک یا بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتضا کردن
تصویر اقتضا کردن
در خور بودن در خور بودن مناسب بودن، لازم بودن واجب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیا کردن
تصویر حیا کردن
شرم کردن شرم داشتن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوا کردن
تصویر دوا کردن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا کردن
تصویر خطا کردن
لغزیدن بزهیدن بزهکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب کردن
تصویر خضاب کردن
رنگ موی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلا کردن
تصویر تقلا کردن
کوشیدن کوشیدن سعی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاضا کردن
تصویر تقاضا کردن
درخواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوا کردن
تصویر سوا کردن
انتخاب کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
نجات دادن خلاص گشتن (از قید و بند)، ول کردن آزاد گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر روی آب به وسیله حرکات دست و پا حرکت کردن سباحت. شناه کردن: هم در آن حال همی کرد به دریای ضمیر - خاطر من ز پی حرص مدیح تو شناه. (سنایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعا کردن
تصویر دعا کردن
درخواست کردن از درگاه خداوند متعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوا کردن
تصویر آوا کردن
خواندن دعوت طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن ساختمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
خشنود گردانیدن رضایت کسی را فراهم آوردن اقناع کردن و بر آوردن خواست و میل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پشت کردن بچیزی اعراض کردن از چیزی: بجاه و حشمت دنیا چرا قفا نکند کسی که همچو نظیری مسلمی دارد ک
فرهنگ لغت هوشیار
کپاه کردن چاک کردن جامه گریبان دریدن پیراهن (پیرهن) (را) قباکردن، چاک کردن پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا کردن
تصویر رضا کردن
خاطر جمع کردن، شادمان و خوشدل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضاء کردن
تصویر قضاء کردن
((~. کَ دَ))
انجام دادن عبادتی که در موقع خود انجام نشده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبا کردن
تصویر قبا کردن
((~. کَ دَ))
بریدن، چاک دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
دستینه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسا کردن
تصویر رسا کردن
اکمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره